مانده درکنج قفس پرواز یادم رفته بود گوشه های دلکش ِ آواز یادم رفته بود درهجوم بی امان زخمه های زندگیم نغمه های دلنواز ساز یادم رفته بود آن قَدَرزخم زبان از این و از آن می رسید شعر هایِ خواجه یِ شیراز یادم رفته بود زندگی را برده گی می دیدم و بااین نگاه جایگاهی برتر و ممتاز یادم رفته بود باختن را در تمام راه باور داشتم دست اخر قدرت اعجاز یادم رفته بود بغض هارا هی فرو میخوردم و با اینهمه اعتراض و جراتِ ابراز یادم رفته بود شوق آزادی درونم روز آخرجان گرفت این
ای آنکه خدای خویش خوانیم تورا طاعت به سزا کجا توانیم تو را گویند خدای را به حاجات بخوان حاضرتر از آنی که بخوانیم تو را **** کاری که نه با تو بینظام انگاریم صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم نادیدن تو هوای کام انگاریم بی تو همه خرمی حرام انگاریم سنایی
درباره این سایت